مهربانی قیمت ندارد

 

  طرف کارگر نظافت و امور خدمات  اهالی یک کوچه ست و همه دوستش دارند  چون صادق مهربون و فقیره‌.  خونه نداره و کلی فرزند داره.  بعد همه اهالی با هم پول گذاشتن و براش یک پنت هاس  واحد آپارتمانی بزرگ گرفتند .  و بهش نگفتند  و اون رو آوردند درون همون پنت هاوس   و اون با سطل و اسفنج و مواد شوینده اومده چون خیال کرده  باید اونجا رو نظافت کنه .  و آخرش که تمام خونه رو بهش نشون میدن   بهش حقیقت رو میگن . و اون شوکه میشه.    و خوشحال . 

  خب همه جا  آدمهای خوب  وجود دارن.    و محبت نیز وجود داره .