خب  چوب تنبیه خدا  ، نامرئی‌ست‌

نه کسی می‌فهمد   و نه صدایی دارد 

یک شبی یک جایی 

وقتی از شدت بغض،  گریه آت  می‌گیرد 

خاطرت می آید 

یک شبی یک جایی ،

به ناحق و از بی مهری، 

به گریه انداخته بودی    یک  دل  را

 

دلی شکسته ای 

باعث و بانی  بغضی شده ای 

دلی سوزانده ای 

آن شب فکرش را نمی‌کردی 

 ، بغض  پاپی ات خواهد شد....

 

و یک شبی،  یک جایی  ، مینشیند  سر راه نفست ....

 

و تو  هم  بالاجبار  

هر دقیقه صدبار 

محض آزادی ، راه نفست 

بغض را میشکنی 

میزنی  زجه  ،

پریشان می‌شود  احوالت 

 

این چوب ، چوبِ خداست .....

تو باید  میترسیدی 

همان روزی که میدیدی 

دلی شکسته 

بی انتقام  و ساکت مانده 

 

چون ترسناک تر از این نیست که جایی 

دلی شکسته  آرام گیرد

 

، نه شِکوه‌ای  نه ، گلایه ای 

نه حرفی ، نه حدیثی 

 

مطیع گردد  و  سر براه 

سقوط کند بیصدا 

 

از مسیری زیبا 

به جبر جدایی ها 

سمت عقب برگردد.  

گوشه ای انزوا را برگزیند  و چشم انتظار  گذر ایام باشد ..

 

آنجاست که صدای بیصدای  قدم های خدا 

به گوش هرکس که آشنای رسم دنیاست

خوب و رسا  می آید  .

 

خدا نیز  در  دست 

چوب تنبیه نامرئی  و  سختی دارد

 

اما  صبر و حوصله  چه بسیار .... 

 

 

چوب تنبیه خدا ،  دیر و زودی دارد 

اما  سوخت و سوزی _ نه 

چه بخواهی ، یا _ نه 

مبتلایش‌ خواهی شد . 

 

آنقدر  نرم و نامرئی  

بر تن احساست  خواهد زد 

که  خودت ندانی  از کجا و چرا 

چنین بی‌رحمانه،   منزوی و مطرود 

گوشه ای آرام و ساکت 

تکیه به ضلع سوم 

از دلشکستگی ها دادی 

 

تنها و تارک دنیا 

به شب هنگام رسیده 

 

و بغضی سخت ، نشسته بر سر راه نفست ....

و هر دقیقه صدبار ..

    شهروزبراری 

 

#دلنوشته