ارتش لهستان پس از فروپاشی جماهیر شوروی  در سال ۱۹۴۳    وارد ایران شدند تا از سمت جنوب و مسیر آبی خلیج فارس و خلیج عمان به کانال سوئز رفته و سپس راهی وطن خود شوند. آنان در مسیرشان  از یک پسربچه ی همدانی  توله خرسی خریدند . اسمش را  آرتیک‌ گذارده  و با خود همراه بردند  . احتمالا این عمل توسط یکی از سربازان معمولی لهستانی رخ داد و او بجای پول   به کودک  کالایی روسی  داد . زیرا آنان بتازگی از چنگال آهنین جماهیر شوروی سابق  رها شده بودند.  این بمفهوم مبادله ی کالا به کالاست.  نه آنکه  تصور نمایید  آنان  بطور رسمی و با برنامه تعیین شده  وارد ایران شدند و آدرس  خرس فروشی را پرسیده باشند.  خیر.  این در ابتدای انر یک اتفاق  ساده و تصادفی بود و برای کسی حائز اهمیت نبود ‌  . اما...

آنان با توله خرس به لهستان رفتند.  و چندی بعد توبه خرس بزرگ شده و نمی دانم بر چه اساسی  سر از  ایتالیا  در آورد.  و ارتش ایتالیا در حرکتی نمادین   خرس اهلی شده را بعنوان یک سرباز در خدمت ارتش این کشور پذیرفت.  و خرس در حمل و نقل مهمات سنگین به آنان کمک می‌نمود.  سپس بعد از یکسال او را بازنشسته اعلام نمودند.  و سپس تا آخر عمرش در باغ وحش یکی از شهرهای اروپایی  نگهداری شد.  

  آیا چنین داستانی را باور میکنید.

   احتمالا  نه.   

ولی حقیقی بود .   این خرس از بدو تولد  دچار مشکل شنوایی بود و یک دندان اصلی نیش را بخاطر تغذیه ضعیف از شیر مادر  از دست داده بود ‌ . بعبارتی  خرس بنجولی را به اروپا  صادر کرده بودیم . احتمالا  کمی هم احمق بوده باشد .   بنظرم پسر بچه ی همدانی  با این شرح توضیحات  این توله خرس را به سربازان لهستانی  فروخته  بود  که ؛  این خرس گاو است. نه گاز می‌گیرد نه می‌شنود.  نه اعتراض می‌کند. می‌توانید از آن بعنوان  قاطر در جابجایی مهمات بهره ببرید.  کم مصرف است و گیاه خوار.  کافی ست مشتی علوفه به او بدهید تا مثل اسب و الان برایتان کار کند.  

شایدم  سربازان لهستانی دیدند  توله خرس  از دست پسربچه ی همدانی  به رقص آمده.  و نحیف است و از دلسوزی  او را خریدند.  اما این نکته که چگونه سر از ایتالیا در آورد  را  نمی‌دانم.    بخت و اقبال که بلند باشد  تا ملاقات خدا خواهی رفت. گاه پله به پله گاه با آسانسور.  والا.‌‌‌‌... 

ضمنن می دونستید گاندی در نامه ای به آدولف هیتلر   او را  با   کلماتی مانند  ؛     دوست عزیزم     خطاب قرار داده بود تا به صلح دعوتش  کنه.  اون موقع گاندی  هنوز اسم و رسم زیادی نداشت.  و احتمالا نامه اش را  هیتلر نخواند  یا که  پستچی  از ترس  سگ های هیتلر   نامه را جلوی درب خانه هیتلر گذاشت و رکاب زنان در رفت.  و بادی وزید و نامه را برد. خخخ    مزاح بود . ولی واقعی