جنگ جهانی دوم و تصاویر آن برهه تاریخی . .
تو میتوانی ، ایمان دارم که میتوانی . ناامید نشو. اکنون کمی نسبت به پیش، قوی تر شده ای، چون که مشکلات با تمام زورش نتوانست تو را از پا در بیاورد. خب شاید زمین خورده ای، ولی مهم نیست، زیرا مجدد به پا خواسته ای ، من حیز همانند تو، بدون اطلاع و بیخبر به این دنیا آمدم . نه اینکه بگویم فرزند ناخواسته ای، نه.... بلکه بی آنکه کسی نظری از ما جویا شود ، ما را آوردند وسط این دنیای وانفسا ، جبر سنگین آسمان و زندگانی ، با مردمانی سرتاپا غلط ، خب نمیخواهم بگویم که تو راه راست را برو ، پاک باش ، معصوم باش ، بلکه هرجوری که راحتی باش . اما کم نباش . اهل دود و دم و غم نباش . محو مسیر و پیچ و خم نباش. واسه پروانه ، نقش شمع نباش. سمت آرزوهایت پر شتاب ، نقطه به نقطه، خط به خط پر تلاش. این که چه داشته باشی
یا چه کسی باشی
یا کجا باشی
یا مشغول چه کاری باشی تو را
خوشبخت یا بدبخت نمیکند ، یادت بماند
فکر تو
تو را خوشبخت یا بدبخت میکند
پس از همین مورد ساده خوشبختی را برای خودت بساز .
اگر در مسیر ، خسته از خستگی هایت شدی ، دل آزرده از دلبستگی هایت شدی . پابند یک تکرار و وابستگی هایت شدی ، غم مخور ... درعوض
گاهی دل به دریا بزن .
قید تمام بود و نبودت را بزن . رها شو از قید و بندها . از اشک ، آه و غم ها
برگهای زرد را بریز . به چله بنشین . اما مجدد بهار کن . گل بده . هیاهو و شادمانی را به روزگارت بیاور .
سفر کن و بـه هیچ کس نگو، عشق واقعی و تجربه کن ولی بـه هیچ کس نگو، شاد زندگی کن اما بـه هیچ کس نگو مردم چیزای زیبا رو نابود میکنند. پس مسیرت را با شرط عقل، تجربه ، و با برنامه و چارچوب خاصی طی کن . تا مبادا درون چاله ای در آیی و به قعر چاه بروی . به ضرب المثل ها زیاد اعتباری نیست . باورشان نکن. گاهی اوقات خودت را عریان کن از جسمانیت، و روح برهنه ای شو در روزگار . جرعه ی نوری آزاد و رها . ......
مسیر زندگانی خوب یا که بد ، شامل شده از چندین تقویم دیواری . همانی که میخکوب دیوار شده ، شایدم از میخ زنگار زده ای آویخته مانده و هر نوبت چهار فصل و چهار برگ ، خوش آب و رنگش
چه سهل و یا شاید صعب ، ساده بلکه کمی سخت ، خواهد ماند و پابرجاست . در عوض این میان ، ماییم که عبور خواهیم کرد از سالها .
این میان اما.....
سال هایی هستند که سوال می کنند
و سال هایی هستند که به این سوال ها جواب می دهند
در سکوت به نجوای درونت گوش کن . او نجوا دهنده ی خاموش دل هاست . گوشه اش جرعه ای نور از حق تعالی ست . گاه صدای وجدانت میشود، گاه نهیب میزند ، ولی بترس از آن برهه که صدایش را نشنوی . .صدای بیصدایش ، خالی از اصوات و آواهاست ، چیزی شبیه به لحظه ای که به دلت احساس آشوب و تشویش هجوم میآورد و میگویی به دلت ، بد ، افتاده که حادثه ای در کمین نشسته . آن تشویش و اضطراب ، تمام تلاش روح درونت است تا تو را از خطری در پیشرو آگاه سازد ،
او فارغ از اسارت در زمان و مکان است ، ولی همواره درون دلت تکیه به ضلع سوم احساست زده . او را جدی بگیر . به او نیاز پیدا خواهی کرد . لااقل در دنیایی دیگر ....
میگویند من خاک و نورم . خب بیراه نیست . اما اگر تناسخ را باور کنیم ، میبایست گفت روح درون من ، در زندگانی پیشین یک نویسنده بوده . چون لااقل خودم که ایمان دارم از ابعاد و زاویه ی جسمانیت و زمینی ، به هیچ وجه نویسنده نیستم . اما اینکه چرا واژه میچینم ، بحثش جداست . . چیزی مرا وادار میکند خب من که شاعر نیستم . شعر را بلد نیستم . من در پی پرسش های بزرگ تری هستم روانه . پرسشی همانند اینکه هدف از آفرینش و نفس حضور وجودی ام بهر چیست !؟ غایت اصلی روزگار برای یک موجود دوپا چیست ، من کیستم ، چیستم ؟.. اهل شهر باران زده و خیسم . کاش شاعری بلدید بودم . کمی در بازی های فلک و آسمان ، کلک بلد بودم . خودم میدانم و خدای درونم هجم ناگفته هایم را ..
چه حرف ها که درونم نگفته می ماند
خوشا به حال شماها که شاعری بلدید .
راستی ، یاد بدار ، زیاد به پشت سر نگاه نکنی . آینده در پیشرو چشم انتظار توست .
هرکس نظری دارد فکر و عقیده ای دارد . برنامه و پس زمینه ای دارد ، رگ و ریشه و گذشته ای دارد . در گذشته شان نگرد ، باغچه کسی را شخم نزن . هر باغچه ی زیبایی در زیر خاکش کرم هایی دارد . نمی توان بخاطر آن ملامتش کرد . در کل بی خیال گذشته ها شو . ولی پل های پشت سر را خراب نکن . در کویر زندگانی، خودت را دلخوش سراب نکن . واقع بین باش . ولی رویا را فراموش نکن . انسان ها با رویاهایشان زندگی میکنند . و با حقایقشان ، روزمرگی ....
از نگاهم
گذشته یک سیاهچاله است
که اگر خیلی به آن نزدیک شوید
به داخل آن مکیده می شوید
فراموش نکنید که شما باید به حرکت رو به جلو ادامه دهید.
شما همانی هستی که می اندیشی ..... من به تو ایمان دارم . تو میتوانی. فقط خودت را از باورهای محدود کننده آزاد و رها کن . سنت شکن خود باش . بدون مرز محدوده فعل توانستن را صرف کن . تو تنها نیستی . من با توآم .... همیشه حق را ناحق میکنند و این رسم روزگار ماست ، ولی من میدانم حق با دل کوچکت است . من همیشه آماده ام ، تا دست یاری بدهم در عبور از چالش های بازی تقدیر در چهار برگ تقویم .
تو تنها نیستی . من با توآم ......
شین براری . بداهه ، دلی ، برای شما که اکنون میخوانی. شک نکن . تو میتوانی.
خب چوب تنبیه خدا ، نامرئیست
نه کسی میفهمد و نه صدایی دارد
یک شبی یک جایی
وقتی از شدت بغض، گریه آت میگیرد
خاطرت می آید
یک شبی یک جایی ،
به ناحق و از بی مهری،
به گریه انداخته بودی یک دل را
دلی شکسته ای
باعث و بانی بغضی شده ای
دلی سوزانده ای
آن شب فکرش را نمیکردی
، بغض پاپی ات خواهد شد....
و یک شبی، یک جایی ، مینشیند سر راه نفست ....
و تو هم بالاجبار
هر دقیقه صدبار
محض آزادی ، راه نفست
بغض را میشکنی
میزنی زجه ،
پریشان میشود احوالت
این چوب ، چوبِ خداست .....
تو باید میترسیدی
همان روزی که میدیدی
دلی شکسته
بی انتقام و ساکت مانده
چون ترسناک تر از این نیست که جایی
دلی شکسته آرام گیرد
، نه شِکوهای نه ، گلایه ای
نه حرفی ، نه حدیثی
مطیع گردد و سر براه
سقوط کند بیصدا
از مسیری زیبا
به جبر جدایی ها
سمت عقب برگردد.
گوشه ای انزوا را برگزیند و چشم انتظار گذر ایام باشد ..
آنجاست که صدای بیصدای قدم های خدا
به گوش هرکس که آشنای رسم دنیاست
خوب و رسا می آید .
خدا نیز در دست
چوب تنبیه نامرئی و سختی دارد
اما صبر و حوصله چه بسیار ....
چوب تنبیه خدا ، دیر و زودی دارد
اما سوخت و سوزی _ نه
چه بخواهی ، یا _ نه
مبتلایش خواهی شد .
آنقدر نرم و نامرئی
بر تن احساست خواهد زد
که خودت ندانی از کجا و چرا
چنین بیرحمانه، منزوی و مطرود
گوشه ای آرام و ساکت
تکیه به ضلع سوم
از دلشکستگی ها دادی
تنها و تارک دنیا
به شب هنگام رسیده
و بغضی سخت ، نشسته بر سر راه نفست ....
و هر دقیقه صدبار ..
شهروزبراری
پی دی اف داستان از سیمین دانشور سووشون پی دی اف دریافت
حجم: 3.57 مگابایت
توضیحات: سووشون سیمین دانشور
پی دی اف رمان عاشقانه دریافت
حجم: 28.9 مگابایت
توضیحات: کارگاه داستان نویسی شین براری اثر هنرجویان مبتدی
پی دی اف ادبیت داستانی یادداشت های پنج ساله دریافت
حجم: 4.56 مگابایت
توضیحات: پی دی اف یادداشت های پنج ساله
انجمن شاعران مرده پی دی اف دریافت
حجم: 1.7 مگابایت
توضیحات: پی دی اف شاعران مرده
دریافت
مدت زمان: 16 ثانیه
دریافت
مدت زمان: 13 ثانیه
دریافت
مدت زمان: 7 ثانیه شلیک سمت یوفو جسم فرازمینی و ناشناس . و فرار راحت و سرعت مافوق تصور آن جسم .
دریافت
مدت زمان: 1 دقیقه 5 ثانیه
تصویر مدار بسته از زمین لرزه ترکیه .
دریافت
مدت زمان: 15 ثانیهرم کردن اسب در راهپیمایی ۲۲ بهمن ۱۴۰۱ خخخخ
دریافت
مدت زمان: 44 ثانیهرفتار عجیب گربه های یک مرکز مراقبت از حیوانات پیش از وقوع زمین لرزه ترکیه .
تصویر راهپیمایی ۲۲ بهمن ۱۴۰۱ و شعار جالب یکی از افراد حاضر در راهپیمایی و محجبه. احسنت به بینش منطقی و شرح واضحات .
جناب آقای شیر
نمونه عکس ۳×۴ سه در چهار ویژه عضویت در هلال احمر . برای کمک های داوطلبانه به زلزله زدگان خوی .
دریافت
مدت زمان: 34 ثانیه تهران در صبح برفی و مه آلود در بهمن ۱۴۰۱
داستان صوتی قسمت اول صادق هدایت
داستان صوتی قسمت دوم صادق هدایت
داستانک کوتاه دره هجرت . دخترکی سوار خودرو قراضه تخت گاز سمت دره میرود و.....
لینک وبلاگ _ فایل pdf رمان عاشقانه _ فایل pdf رایگان ماهنامه الکترونیکی چوک شماره ۳۴ _ رمان انتقام میگیرم _ رمان نسل عاشقی _ رمان بانوی دللر _ رمان شنل از نیکلای گوگول و.....
بداهه نویسی
_ در وقت
_ نوشیدن چای
_ بر سر کار
_ پیش از نهار
نشسته ایم گرم سخن در تب و تاب ، عزیزی آمده از کوه قاف ، طعم تلخ جبر و جنگ و بنگ و هشیش و تریاک، یا که کشاورز نمونه ی سال بوده در کشت خشخاش از قرار . همزبان است و رشید ، از دیار آریانا افغانستان و شمالش سوی مزارش که شریف، بعبارتی همکار جدیدی بنام آقای رشید از مزار شریف .... ادامه کلیک کنید
داستان عاشقانه آموزنده
بالاسر پیکر بیجانی ایستاده بودم که موج دنباله ی حریر شال صورتی اش را تکان میداد . گویی دریا التماس میکرد که او را با خود ببرد . ولی زورش نمیرسید. و فقط گوشه ی شال را در موج های کوتاهش می رقصاند و دست خالی همراه چند گوش ماهی و صدف به عقب باز میگشت. رد کشیده شدن پیکر بر تن خیس شن های ساحل پیدا بود هرکسی به راحتی خواهد فهمید که ماجرا چیست . و تلاش برای پوشاندن رد کشیده شدن جسد بی فایده بوده . کافی ست دنباله ی رد را بگیرند تا به محل وقوع حادثه برسند . این چه تقدیری بود که گریبان گیرم شد . این چه بلایی بود که بر سرم آمد. خیر سرم آمده بودم تا درس بخوانم . مدرک بگیرم و بعد ازدواج کنم . آن شال صورتی را چه خوب میشناسم . آن روز و هدیه ای که بی مناسبت داده شد و شالی صورتی رنگ که سبب خنده ی افراد درون کافی شاپ شده بود . خدا کند که قبل از رسیدن مامورها باد بوزد و رد کشیده شدن پیکر بیجان را بپوشاند ، چون این مسیر در خلاف جهت دریا است . . پر واضح است که در دریا غرق نشده ، بلکه پیکر بیجان در خشکی دچار حادثه شده و سپس کشان کشان تا به ساحل آورده شده تا طوری وانمود کنند که پیکر را دریا به ساحل آورده .
آخر چه کسی چادرپیچ و با روسری و مقنعه و مانتو در دریا غرق میشود که اکنون این دومی باشد . پلیس ها زود خواهند فهمید که تمامش صحنه سازی است . من اعتراضی ندارم . ولی کاش میتوانستم کمک کنم تا این پیکر بی جان و آشنا را دریا با خودش ببرد .
دریا آرام تر از حد معمول بود ، از دور دست میتوانستم رقص چراغ های گردان قرمز پلیس را ببینم که درون شن های ساحل گیر کرده بودند و سربازان مشغول کمک برای در آوردنش بودند .
سعید از دل تاریک شب پیدا شد ، بالای سر پیکر بی جان نشست و زار زار گریه کرد . درست فهمیدم خودش زنگ زده تا پلیس بیاید . او حتی خبر ندارد ماجرا چیست . او تمام شب را به دنبال پیدا کردن عشقش در ساحل قدم زده . همین نیم ساعت قبل بود که سمت وسایل تاب و اسباب بازی ساحل پیدایش کرد ، ولی بی جان بود . روح نداشت . من به او اصرار کردم و او با آنکه مرا نمیدید و نمیتوانست صدایم را بشنود ولی با گوش دل شنید ، گویی هر چه میگفتم به او وحی میشد و به دلش الهام میگشت . او نجوای خاموش دلش را میشنود ولی نمیتواند تشخیص دهد که این صدای کیست که در سکوت افکارش و در دلش زمزمه میکند کمی میپذیرد و گوش میدهد و سپس پشیمان میشود و شک میکند و میرود و به پلیس زنگ میزند . و بر میگردد . اکنون هم که زجه میزند و تلاش میکند پیکر بیجان را به ساحل بکشاند تا مبادا آب با خود ببرد . ولی دیگر نایی ندارد . تمام توان خود را در مسیر بلعکس و کشاندن سمت دریا صرف کرده و اکنون که پشیمان شده دیگر زورش نمیرسد.
نگاهی به دور دست و نور ضعیف چراغ های گردان ماشین پلیس میکند ، با درماندگی دستی تکان میدهد ولی خب در دل سیاه شب کسی او را نخواهد دید . او چه درمانده شده . چه بی گناه و بیخبر به هچل افتاده . کاش به نجوای روح درونش گوش دهد سهم دریاست این پیکر بیجان. کسی نخواهد فهمید. کسی به سراغ این پیکر بی جان نخواهد آمد . او باید به نجوای دلش گوش کند . موج قوی تری می آید و هر دو را از جا کنده و کمی سمت دریا میکشاند. سعید به تقلا می افتد . نمیتوانم درک کنم نیمه ی زمینی و بیولوژیکی آدم ها چگونه عمری با روح اسیر دز تن زندگی میکنند و گاهی حتی وجود آنرا احساس نمیکنند . ولی سعید فرق میکند. سعید میداند که نیمی جسم و نیمی روح است . پس حواسش کجاست . چرا به من گوش نمیدهد. .سعید الکی تلاش نکن . بیشتر خودت رو توی دردسر میندازی . سعید تو ترم آخری و بر عکس من هم پدر داری هم مادر داری هم ظاهر خوب و رفاه مالی و لااقل پسری . ولی من که از بدو تولد محکوم به تحمل تمام ریاضت های روزگار بودم . من حتی هجده سالم تموم شده ترم آخر هم به ته رسیده و خب خودت گفته بودی که وقتی دانشگاه تموم بشه قراره بری خارج پیش پدر مادرت . ولی من چی؟ پرورشگاه شایستگان ثابت و اون درب کوچک و آلومینیومی لعنتی که خروج و ورودش کلی باید و نباید و قوانین داره . بوی ماهی فروشی کنار پرورشگاه ، نگاههای معنادار . خواستگار های بی در و پیکر که همگی گذشته ی خودشون رو پنهون میکنند و تنهایی واسه خواستگاری می آیند آن هم با جوراب سفید سوراخ . همگی یک خودرو دارند شاسی بلند اما فعلا در پارکینگ توقیف شده . خب سر و صدای مدرسه ی بهشتی و شریعتی و تجمع پسرهای میدان فرهنگ و کوچه پس کوچه های گذر فرخ . همه و همه مرا به هیچ میرسانند. قرقره کردن گذشته و تکرار مکررات .
سعید من آنقدر هایی که فکر میکنی هم خوب نیستم و نبودم. تو قرار بود آمشب شام آخرت باشد . نه من . ولی دم آخر دلم نیامد . و شکلات زهر آلودی که به تو داده بودم را از تو به زور پس گرفتم . چون نمیتوانستم بعد از چنین کاری با درد وجدان به زندگی ادامه دهم . تو از دستم رنجیدی . و من دویدم سمت ساحل . نمیدانم چطور توانسته ای در نیمه شب سرد دیماه از خوابگاه دانشکاه خارج شوی و بیایی در این نقطه ی کور از ساحل دریای رامسر مرا بیابی. خب تقصیر خودت است . من که نگفتم بیایی دنبالم. خودت آمدی. و خودت را به هچل انداختی . کسی حرفت را باور نخواهد کرد . تو را بی آنکه گناهی کرده باشی و یا جرمی مرتکب شده باشی مجازات خواهند کرد . حتی شاهدانی هم خواهی داشت . شاهدانی که به اشتباه تو را قاتل من خواهند دانست . چون من پیش از این به دروغ به تمام دختران دانشکاه گفته بودم که سعید آنقدر عاشق من است که اگر ترم آخر برسد و من به او جواب مثبت ندهم بی درنگ مرا خواهد کشت . من این را میگفتم تا خلا خود را به طریقی پر کنم . و تو عین خیالت نبود و هیچ نمیدانستی من دروغ گفته ام و پدر مادری ندارم تا بخواهند مانند پدر مادرت خارج از کشور چشم انتظارم باشند . این دروغی هست که تمام ما میگوییم. فراش پیر پرورشگاه به ما یاد داده بود . فراش پیری که زمانی آبدارچی پرورشگاه پسرانه بود و این سالهای اخیر بعنوان نگهبان به پرورشگاه ما منتقل شده بود . او تک تک مان را راهنمایی میکرد و سرپرست نیز همیشه او را ملامت و سرزنش میکرد و میگفت چرا به دختران دروغ یاد میدهی. از پرورشگاه پسرانه اخراجت کردند برایت کافی نبود . همین شغل ساده را هم میخواهی از دست بدهی ؟... با دروغ چیزی پیش نخواهد رفت .
دقیق جمله ای که این روزهای آخر به من گفته بودی . و من نفهمیدم منظورت به من بود یا خودت . چون که تو این میان دروغی نگفته بودی . و این من بودم که تمام مدت به دروغ تظاهر میکردم که وضع مالی خوب و خانواده ی بزرگی دارم و در خارج از کشور چشم انتظارم هستند . در حالیکه تو حتی از اولین مرتبه با شنیدن چنین جمله ای شوکه شدی و با مکث گفته بودی :
اتفاقا منم دقیق مثل شما .
بعد نیز هر دو از ان صحبت رد شده بودیم تا مبادا بخواهم پاسخگوی جزئیات باشم و دستم رو شود . ولی جالب آنکه تو تیز مشتاق صحبت راجع به خانواده ی خودت نبودی . و تنها از خانواده ی من میپرسیدی . و من نیز متقابلا مانند خودت هیچ توضیحی از خانواده ی خودم نمیدادم زیرا درواقع خانواده تی نبود تا بتوانم از آنان نقل کنم . هربار از تو خواستم تا بگذاری به طریقی تلفنی با مادرت سلام علیک کنم و گفتی باشد برای وقت دیگر .
فهمیده بودم که تصمیم ازدواج با من نداری . اگر داشتی خانواده ات را وجود من در زندگی آت آگاه میکردی . نمیدانم بخندم یا گریه کنم . آن روز نخست آشنایی. . هر دو اسم مان روی برد دانشگاه در یک کاغذ a4 خورده بود که به امور مالی مراجعه شود . من کسی را نداشتم و باید تا مهرماه و تعیین بودجه صبر میکردم تا کفیل من در پرورشگاه شهریه ترم های عقب افتاده را واریز کند ولی تو که تمام خانواده ات خارج نشین بودند دیگر چرا بدهکار دانشگاه بودی ؟ از بس که خونسرد و بیخیال بودی.
من آن روز پشت درب امور مالی کنارت ایستاده بودم و دغدغه ام این بود که اگر تو همراه من داخل دفتر رئیس دانشگاه شوی چگونه بگویم که منتظر ساپورت مالی از جانب کفیل خود در پرورشگاه هستم . و سرآخر نیز هر دو همزمان داخل شدیم و نه تو حاضر بودی ابتدا بگویی که مناظر رسیدن پول از جانب خانواده ات در خارج هستی و نه من حاضر بودم که چیزی بگویم.
همان روز بود که فهمیدم کسانی که پشتیبان مالی ما هستند کفالت ما را برعهده دارند و در اصل کفیل به ما گفته میشود نه آنان. و چقدر خجالت کشیدم پیش مسول امور مالی . او نیز با حالتی متعجب گفته بود : تو هم منتظر تعیین بودجه در مهرماه هستی تا کفالت تو هزینه ها رو واریز کنه . ؟...
طوری ابن سوال را پرسیده بود که گویی شخص قبل از من نیز همین حرف را زده باشد . در حالیکه پیش از من تو داخل بودی و خب حتما داخل دانشگاه کس دیگری هم بود که چنین حرفی زده باشد . هرگز نفهمیدم کدام یک از دختران دانشگاه چنین حرفی زده بود و اگر هم چنین چیزی بود پس چرا من او را نمیشناختم؟... خب شاید یکی از پسرهای دانشگاه چنین حرفی زده بود و خب طبیعتا هیچ یک از پسران پرورشگاه مژدهی را نمیشناسم. اصلا شاید دختری بود که از پرورشگاه شهر دیگری آمده بود و من هم که نمیتوانستم بشناسمش . اصلا این حرفها چیست که بی سبب به دلت نجوا میکنم .
چراغ های گردان قرمز رنگ نزدیک میشوند و باید زودتر از اینجا ...... لحظه ای برمیگردم تا سعید و پیکر بیجان خودم را نظاره کنم اما غیر از شال حریر و صورتی رنگ چیزی نیست . به گمانم هردومان را آب به دریا کشاند . و با خودش برد . ....
فردای آنروز نگهبان پرورشگاه بعنوان آشنا و مطلع به پزشکی قانونی آورده شده بود تا دو پیکر بی جان را شناسایی کند زیرا زمانی نیز آبدارچی پرورشگاه پسرانه بود و اخیرا نیز نگهبان پرورشگاه دخترانه . او فقط نمی توانست بفهمد چرا این دو جوان بجای ازدواج با یکدیگر ، تن به خودکشی داده اند .....
با دروغ هیچ کاری پیش نمیرود. حتی مصلحتی .
در دروغ هیچ مصلحتی نیست .
عشق دروغ برنمیتابد.
پایان....
شهروز براری صیقلانی
انتهای جاده به هیچ کجای نمیرسد مادامی ....... که مقصدت کوهلی وار همچون باد بی مقصد و بی مقصود و آواره ی هر کوه و برزن باشد. توفیقی نمیکند که باد رهگذر ، نرم و آهسته همچون ، نسیم صحبگاه در خط قرینه ی فصل بهار باشد ۰۰ یا که مصداق خشم ایام و بی ترحم و سرکش به مانند طوفان باشد. در هر دو صورت به جایی نخواهد رسید و از ناکجا سر بر آورده و به ناکجا ختم در بلاتکلیفی خواهد شد. حال اگر بر خویشتن خویش بنگری ، و مسیر پشت سر ، پیچ و خم ها و فراز و نشیب هایی خواهی یافت ، گاه به خیر و گاه به شر. گاه خواسته و گاه ناخواسته . هر چه بود و هست ، ماحصل تلاش و تصمیمات توست. نقش و نگار بر بوم تقدیر توست. پس چه بهتر که بدانی در پی کدامین مقصد و مقصود رهسپاری. اگر در ناخوداگاه وجودت و روح درونی ات نجوایی خموش و بی صدا ، تو را سمت _نوشتن_ سوق میدهد ، درنگ نکن. بنویس . اما سواد و فن صحیح نوشتن را فراگیر. تردید نکن . تو میتوانی .
تو همانی ک می اندیشی.
آینده متعلق به توست.
فارغ از اینکه تاکنون چه گلی بر سر زندگیت زده ای و چه گلستان هایی را برآب داده ای ، و به دور از روزمرگی ها ، کفش هایت را پا کن تابه تا ، قدم هایت بدنبال رد پایم راه به راه.
به رایگان بهره ببر از تجربیاتم در عرصه ی نویسندگی . فراگیر ، بیاموز ، رمز و راز فن نویسندگی خلاق را بی مرز و محدوده از بدو پیدایش قلم تا به حال . گر کافی نبود ، کنارم باش تا بسازیم آینده رو با یکدیگر فارغ از فخر و ادعا . پیشرو باشیم بین اهل قلم و خشت به خشت بنا سازیم برج جدیدی از ادبیات داستانی پارسی ایران زمین تا به ماه.
اگر نوقلم و یا غریبی با عرصه ی نویسندگی خلاق ، غمی نباشد تو را . اولین گام را بردار . مبادا که شوی همچون باد تو اسیر و سرگردان در بازوی بلند جاده ای مبهم و بی انتها .
شاید
قدمهای خسته ات را بی رمق بر تن مسیری بی انتها کوفته ای و هرگز نرسیده ای ، تنها روزها و شب های سرد و گرمی آمده اند و از تو گذر کرده اند . نوشته ای ، بی فرجام رها کرده ای؟ قلمت خشک و انگیزه ات پژمرده ناگهان ؟ ایده ای ناب داری و با نگارش آشنایی اما چیزی کم است در محتوا؟ میخواهی قلمی مختص خود داشته باشی؟ اثری خاص خلق ، ثبت و چاپ و نشر دهی؟ شاید تمام تلاش هایت بی ثمر شده اند ، شاید ، فرصت ناب زندگانی ات را بی مقصود تلف کرده ای و به نظاره ی چرخش زمین مانده ای تا آفتاب در شمال طلوع کند و چه سرد سمت غرب غریبانه غروب .
نویسندگی و نوشتن یک هدف است. یک مقصد و مقصود.
باید آشنای مسیر باشی ، بدانی که به کدامین مسیر رهسپاری . پرسشی از خویشتن خویش کن در آغاز راه
آیا شیوه ی پیمودن مسیرت بجاست؟
آیا قلمت با فراز و فرود و پیچ و خم مسیر آشناست؟
نقشه ی مبدا تا به مقصدت کجاست؟
پاسخ نمیخواهم،
اما یک رهنمود در آغاز راه از جانب مسافری که با پیچش راه آشناست ؛
به هر طریقی که برایت مقدور است ، فن نویسندگی خلاق را فرا بگیر. آنگاه به دل جاده بزن.
شین براری
نکات متفرقه ی جلسه هشتم مقدماتی در ۶۰ ثانیه؛
_ اصل اول نویسندگی خلاق
■ نگو _ نشان بده.
□ نگو هوا بارانی بود ، بلکه نشان بده هوا چگونه است.
جای آنکه بنویسی :
هوا بارانی بود .
بنویس:
باران شکل هاشورزدگی ها بر سر کیوسک مطبوعات میبارید ،
یا که :
ابری که تمام هفته بالای شهر ایستاده بود ، عاقبت بارید و شهر خیس شد
یاکه :
سکوت خشکیده ی شهر ، با شور شور ناودان ها و هجوم باران شکست .
■ پیرنگ
■طرح
■ژانر
■سبک
■درون مایه
■ترتیب عناصر پیرنگ
■خلق شخصیت
■پردازش شخصیت
■تکنیک های خلاقانه
■و.....
همگی از واجبات یک داستان موفق هستند.
_ سعی کنید غیر قابل پیش بینی بنویسید.
_ نباید مخاطب داستان را پیشاپیش درست گمانه زنی کند.
○پس عنصر غافل گیری را کنج خاطرتان بسپارید.
●اگر رمان میخواهید بنویسید لازم نیست طرفین رمان را توصیف کنید.
○آنها با حرفها و رفتارشان خودشان را معرفی میکنند.
● پیش از آغاز نوشتن یک رمان ، شخصیت ها را دسته بندی کرده و برای هرکدام یک صفحه جملات خاص و مختص با نوع شخصیت آنان در شرایط مختلف بنویسید. جملاتی هرچند غیر معمول و عجیب و خارج از جملات روزانه ، اما منحصر بفرد با پرداخت و پردازش نوع شخصیت آن کاراکتر در رمان.
■ قرار نیست تک تک شخصیت ها در طول سیر پیوسته داستان ، با موضوع اصلی همراهی و تفاهم داشته باشند ، میتوانند در فکر و مجذوب ماجرای دیگری غیر از ماجرای اصلی باشند و دغدغه هایشان چیز دیگری باشد ولی از سر جبر وقوع حوادث به ماجرا و جریان اصلی وارد شوند .
● برای هر شخصیت ، یک دنیای درونی خلق کنید.
یادتان باشد طرز نگرش و روحیه و خط فکری هر شخصیت ، باید برگرفته از جایگاه و نوع و سبک سیاق شخصیتی اون باشه، بستگی به سطح اجتماعی ، محله سکونت، جبر جغرافیایی ، تاثیرات زیست بوم محل رشد و بلوغ شخصیت در شکل گیری افکار، رفاه و امکانات ، معیارها و ملاک های مختص به جایگاه هر رده از شخصیت ها، دین محوری، دین گریزی، پایبندی، بی قید و بندی، چارچوب اخلاقی، عیار انسانیت، و.... همه و همه رو در جملات هر شخصیت در موقعیت های متقاوت میبایست لحاظ کنید و در نظر بگیرید. این مکالمات و ابراز نظرات شخصیت ها هست که به اونها عمق و مفهوم میده. سعی کنید در گرایشات کمی اغراق کنید، نه اینکه تمامی شخصیت ها مثل هم و نرمال ، معتدل و خنثی باشند، بلکه بهتره هر یک بیانگر قشر خاص و خط فکری مختص به خودش باشه ، نه اینکه همه مثل هم فکر کنند و هم نظر و هم زاویه در مباحث باشند.
نکته مهم :
هدف هر شخصیت را معلوم نمایید.
با شخصیت قهرمان همسویی دارد، تضاد دارد ، منافع مشترک و یا رقابت دارد . و اینکه شخصیت در کدام دسته از تقسیم بندی های رایج در شخصیت پردازی ادبیات داستانی جای میگیرد، آیا
قهرمان
ضد قهرمان
مکمل
فرعی تاثیر گذار
فرعی گذرا
همراستا
پویا
ایستا
ماورائی
ربات
خیالی
و.....
کدام یک از دسته بندی های رایج قرار دارد ؟ .
اگر میگویم از زاویه دید مختص به پردازش شخصیت همان شخص به مباحث پرداخته شود ، منظورم فقط و فقط پیروی از دایره ی واژگان مختص به وی نیست، بلکه بطور مثال :
در جمعی که کنار دریا شب هنگام به نظاره آسمان ایستاده اند افکار تفاوت دارد . و فکر هرکس کلام هرکس و گرایش و جهت گیری وی ، نماد و معرف شخصیت اوست.
مثلا
• روح اله.. یقه ی پیراهنش را تا آخر بسته و احساس خفگی را پنهان میکند، خیره به آسمان بی اختیار چند آیه از قرآن را زمزمه میکند که معنایش پیرامون خلق ستارگان و زمین است . سپس به عظمت و بزرگی خدا پل میزند و کاملا بی ربط به جملات خطیب نماز جمعه اخیر اشاره میکند . چنین کسی ذوب در ولایت است و خطبه های نماز جمعه برایش پر رنگ است .
•آناهیتا
آما آناهیتا تازگی کتابی با عنوان سفر روح را خوانده ، و مجذوب آن شده و از تماشای ستارگان به قسمتی از آن کتاب اشاره دارد و اینکه بعد مرگ روح سمت نور میرود و...
• نقی
نقی اهل سینماست و هالیوود . به سختی ها و دشواری های ساختن و کارگردانی و بازیگری و فیلمبرداری در ساخت فیلم سینمایی با نام 《گرانش》 اشاره میکند. و اینکه بر باورش پافشاری میکند که فیلم را
واقعا در فضا ساخته اند.
•میلاد
میلاد میخندد . میگوید پدربزرگش همیشه میپنداشت درون فیلم های سینمایی افراد واقعا بعد انفجار میمیرند. و عصبانی میشده و تلویزیون را خاموش میکرده . میلاد برآمده از خانواده ای پر جمعیت است و کانون توجهات وی در هر موضوعی به خانواده اش متمرکز میشود، اغلب از دخترخاله و پسر خاله هایش نقل قول میکند و یا خاطراتی از آنان نقل میکند.
• محدثه
محدثه ولی از فال قهوه تا طالع بینی و تقدیر و ستارگان میگوید . نقی راجع به احضار روح از وی میپرسد . و اینکه فیلم روح را دیده است یا نه؟....
سپنتا
آما سپنتا معجونی از همه چیز است و صد البته شیفته ی ناشناخته ها
او بدنبال مباحث ماورا طبیعی است. به نظرش هر آن امکان دارد توسط یوفو ها و موجودات فرازمینی ربوده شوند .
• علیرضا
ولی علیرضا که شکست عشقی خورده و نامزدش به او خیانت کرده و سپس در زمینه شغلی در تاسیس شرکتی خصوصی سرش توسط شریک کاری اش کلاه گذاشته شده ، به زمین و زمان بد بین است . او همه ستارگان را به دیده ی شک مینگرد
و میگوید؛
زکی، خیال خام. چقدر ساده اید شما. من که به ماه و هلال مسخره اش شک دارم، بنظرم هولوگرام هست و توسط فضایی ها واسه فریب ما آدمای بدبخت زمینی ساخته شده. شما چقدر ساده اید به تقدیر، بخت ، اقبال، طالع ، و اینجور مزخرفات توجه نکنید، همش واسه فریب دادن ما آدما ساخته شدن، چنین چیزایی وجود نداره. در کل شک به تنها چیزی که دارم ، به مقوله ی اطمینانِ . اعتماد ممنوع. حتی به پیرهنت . وسلام. خلاص..
سهند
سهند گوشه ای مودبانه نشسته ، کتابش را میخواند و گاه از بالای عینک نیم نگاهی به اتش می دوزد ، و کم حرف و درون گراست .سواد و دانش و بینش بالا تری از سطح عامه دارد و درک درستی از وسعت کائنات داشته زیرا نجوم خوانده . او کم حرف میزند. از تفاوت سطح دانش خود با سایرین آگاه است. ولی فخر نمیفروشد . در کل خجالتی ست. اعتماد به نفس پایینی هم دارد
در چنین موقعیتی وی؛
کتابش را ورق میزند و وانمود میکند که همراه جمع است. ساکت و خموش .
سودابه
اما سودی جون یعنی سودابه. همچنان در حسرت کسب اجازه از پدر متعصب خودش است تا بلکه موی سپید خود را شرابی کند ، بلکه بختش باز شود
او هم عاشق رنگ صورتی است و با آنکه پیر دختر شده ولی باز موهایش رو دو گوشی میبندد و با ناز و ادا اطوار های بچگانه رفتار میکند و حین تماشای آسمان اشتیاق شکار لحظه ی عبور یک شهاب سنگ را چشم انتظار مانده ، تا سریع آرزوی محالی کند بلکه شهزاده ی سوار بر اسب سفید از عالم رویاهایش بیرون بیاید و بختش باز شود.
و میگوید:
اینجا آسمونش شهاب سنگ نداره ؟ پس چلا من نمیبینم... اون ستاره چشمکزنه ستاره ی منه بچه ها... نگاهش کنید... چه خوشگله...
خب متوجه تفاوت شخصیت ها و تاثیرش در بینش و افکار هر شخصیت شدید؟..
نکته بعدی
یک نویسنده خوب مسائل را ساده نمیکند برای مخاطب
بلکه پیچیدگی ها را با ظرافت به تصویر میکشاند بلطف تسلط بکارگیری واژگان و نگارش مختص به خویش.
یک نویسنده هدفش سخنرانی برای مخاطب نیست
بلکه حکایت یک داستان با هزار زاویه جالب
یادتان باشد هرچه حاصل شود نتیجه ی خلاقیت شماست.
هرکز از روزمرگی های عادی سخنی به میان نیاوریم.
اگر در غم غوطه ور گردیم مخاطب را ، می بایست شوک جدیدی به او دهیم و مبحثی جالب و بامزه را اشاره کنیم.
فراز و فرود احساسی را رعایت کنیم. داستان شالوده ای از نوسانات احساسات مخاطب را در بر میگیرد.
---:●○◆○●:---
--:○◆○:--
-:◆:-
Links crash'ly novel'ly story :
لینک های تصادفی ادبیات داستانی :
♥︎
◆
Http://dactan.blogfa.com
□ وبلاگداصتان
محتوا : #داستانکوتاه #داستان_بلند #ادبیات_داستانی
♥︎
◆
Http://Shin.blogfa.com
□وبلاگشین
محتوا : #آموزش #آموزش_نویسندگی_خلاق #داستان-نویسی-خلاق
♥︎
◆
http://arammm.blogfa.com
□وبلاگاراممم
محتوا : #آموزش-نوشتن-داستان #نویسندگی #نکته-فن_نویسندگی #بداهه_نویسی
♥︎
◆
Http://ilami.blog.ir
□وبلاگایلامی
محتوا : #فوتبال_بانوان #ادبیات_داستانی #ماهنامه_ادبی #سرگرمی
مهربانی قیمت ندارد
طرف کارگر نظافت و امور خدمات اهالی یک کوچه ست و همه دوستش دارند چون صادق مهربون و فقیره. خونه نداره و کلی فرزند داره. بعد همه اهالی با هم پول گذاشتن و براش یک پنت هاس واحد آپارتمانی بزرگ گرفتند . و بهش نگفتند و اون رو آوردند درون همون پنت هاوس و اون با سطل و اسفنج و مواد شوینده اومده چون خیال کرده باید اونجا رو نظافت کنه . و آخرش که تمام خونه رو بهش نشون میدن بهش حقیقت رو میگن . و اون شوکه میشه. و خوشحال .
خب همه جا آدمهای خوب وجود دارن. و محبت نیز وجود داره .
فایل آموزش نویسندگی خلاق پی دی اف رایگان دریافت
حجم: 5.85 مگابایت
توضیحات: رایگان pdf free آموزش نویسندگی
ایران بعد از هجوم اعراب مورد تبعیض بسیاری قرار میگرفتند و......
خیزش مردان بزرگ در خراسان و اقسانقاط سرزمین .
استاد سیس sis هفت هزار از سربازان خود را در جنگ از دست داد و....
: گابریل گارسیا مارکز نویسنده کلمبیایی کتاب مشهور "صد سال تنهایی" و برنده جایزه نوبل ادبیات چندی پیش درگذشت و از او آثار ماندگاری به یادگار مانده و از جمله کتاب صدسال تنهایی یکی از برترین آثار یک قرن گذشته محسوب میشود و به قلم وی خلق شده است . حال کمی به بیوگرافی وی می پردازیم .
گابریل خوزه گارسیا مارکِز (زادهٔ ۶ مارس ۱۹۲۷ در در دهکدهٔ آرکاتاکا درمنطقهٔ سانتامارادر کلمبیا) است . وی رماننویس، نویسنده، روزنامهنگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی شمرده میشد. . او بین مردم کشورهای آمریکای لاتین با نام گابو یا گابیتو (برای تحبیب) مشهور بود و پس از درگیری با رییس دولت کلمبیا و تحت تعقیب قرار گرفتنش مقیم مکزیک شد.
او در سال ۱۹۴۱ اولین نوشتههایش را در روزنامهای به نام Juventude که مخصوص شاگردان دبیرستانی بود منتشر کرد و در سال ۱۹۴۷ به تحصیل رشتهٔ حقوق در دانشگاه بوگوتا پرداخت و همزمان با روزنامه آزادیخواه الاسپکتادور به همکاری پرداخت. در همین روزنامه بود که گزارش داستانی سرگذشت یک غریق را بصورت پاورقی چاپ شد.
در سال ۱۹۵۴ به عنوان خبرنگار الاسپکتادور به رم و در سال ۱۹۵۵ پس از بسته شدن روزنامهاش به پاریس رفت. در سفری کوتاه به کلمبیا در سال ۱۹۵۸ با نامزدش مرسدس بارکاپاردو ازدواج کرد. در سالهای بین ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۱ به چند کشور بلوک شرق و اروپایی سفر کرد و در سال ۱۹۶۱ برای زندگی به مکزیک رفت.
در سال ۱۹۶۵ شروع به نوشتن رمان صد سال تنهایی کرد و آن را در سال ۱۹۶۷ به پایان رساند. صد سال تنهایی در بوینس آیرس منتشر شد و به موفقیتی بزرگ و چشمگیر رسید و به عقیدهٔ اکثر منتقدان شاهکار او به شمار میرود. او در سال ۱۹۸۲ برای این رمان، برندهٔ جایزه نوبل ادبیات بوده است.
در سال ۱۹۷۰ کتاب سرگذشت یک غریق را در بارسلون چاپ کرد و در همان سال به وی پیشنهاد سفارت(کنسولگری؟) کلمبیا در اسپانیا به وی داده شده که وی این پیشنهاد را رد کرد و یک سفر طولانی به مدت ۲ سال را در کشورهای کارائیب آغاز کرد و در طول این مدت کتاب داستان باورنکردنی و غمانگیز ارندیرای سادهدل و مادربزرگ سنگدلاش را نوشت که جایزه رومولوگایه گوس بهترین رمان را بدست آورد. وی سپس دوباره به اسپانیا برگشت تا روی دیکتاتوری فرانکو از نزدیک مطالعه کند که حاصل این تجربه رمان پاییز پدرسالار بود.
در اوایل دهه ۸۰ به کلمبیا برگشت ولی با تهدید ارتش کلمبیا دوباره به همراه همسر و دو فرزندش برای زندگی به مکزیک رفت.
او در سال ۱۹۹۹ رسماً مرد سال آمریکای لاتین شناخته شد و در سال ۲۰۰۰ مردم کلمبیا با ارسال طومارهایی خواستار پذیرش ریاست جمهوری کلمبیا توسط مارکز بودند که وی نپذیرفت.
مارکز یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی رئالیسم جادویی است، اگرچه تمام آثارش را نمیتوان در این سبک طبقهبندی کرد. پزشکان در سال ۲۰۱۲ اعلام کردند که مارکز به بیماری آلزایمر مبتلا شده است.
هفته گذشته رسانه ها گزارش دادند گابریل گارسیا مارکز، نویسنده برجسته اهل کلمبیا و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۸۲، بر اثر کسالت در بیمارستانی در مکزیکوسیتی بستری شد.
مقامهای مکزیک علت بستری مارکز را مشاهده عفونت در ادرار و ریه او عنوان کردند.
مارکز ۸۷ ساله در سالهای اخیر کمتر در انظار عمومی ظاهر شده بود. (ویژه همبودگاه)
ﻣﻨـــ ﯾﻬـــ دﺧﺘﺮﻣـــــ …
ﺑﺎ ﺗﻠﻨﮕﺮی ﺑﺎرانی ﻣﯿﺸﻮم ﺑﺎ ﮐﻠﻤﻪ ای ﻋﺎﺷﻖ♥ﻣے ﺷﻮﻣــــــــــ
ﺑﺎ ﻓﺮﯾﺎدی ﻣے ﺷﮑﻨﻤــــــــــ
زورم ﺑہ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰی ﮐﻪ ﻣۍ رﺳــــــــــﺪ ﺑﻐــﺾ ﻟﻌﻨﺘےه
ﻫﻨﻮز ﻫﻢ ﺑﺎ ﻣﺪاد رﻧﮕﯽ ﺧﺎﻧﻪ روﯾﺎﻫﺎﯾﻢ را ﺑﻪ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﻣـے ﻣﯿﮑﺸﻤــــــ !
ﻣﻦ دﺧﺘﺮم ﭘﺮاز راااز….ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮا ﻧﺨﻮاﻫﯽ داﻧﺴﺖ !
ﻫﺮﮔﺰ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ اﺷﮑﻬﺎﯾﻢ را ﻧﻤﯿﺎﺑﯽ
ﻋﺎﺷﻘـ ﻟﻮس ﺷﺪﻧﺎم ﻗہــــــــــﺮ ﮐﺮدﻧﺎم ﺣـﺴـــﻮدﺷـــﺪﻧﺎﻣـــــ
دﺧﺘﺮووﻧﮕﯽ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﯽ ﺗﻮ دﻧﯿﺎ ﻋﻮض ﻧﻤےﮐﻨﻤــــــــــ
دﻧﯿﺎی دﺧﺘﺮوﻧﻪ رو ﻓﻘﻂ ﯾﻪ دﺧﺘﺮ ﻣے ﺗﻮﻧﻪ ﻟﻤــــــــــﺲ ﮐﻨہ
پدرم میگه اونایی که دختر ندارن نصف عمرشون هدر رفته
صبح دخترتو ببینی که با موهای شلخته و صدای گرفته
که داد میزنه بابا نیاتو اتاق همه چیز یه پدره
عکس پروفایل دخترونه شیک و خفن http://Shinn.blog.ir
دﺧـﺘــــــ ـــــ ــــﺮ ﮐـﻪ ﺑـﺎﺷـﯽﺑـﻬـﺎﻧـﻪ ﻧﯿــــﺴﺖ
ﺣـﻘـﯿـﻘـﺘــــــــــﯽ ﺳـﺖ
ﮐـﺴـﯽ ﻧــﻤـﯿـﺘـﻮاﻧـﺪ درﮐــــﺶ ﮐـﻨـﺪ
ﺑــــــﺎﯾﺪ دﺧـﺘــــﺮ ﺑـﺎﺷـﯽﺗـﺎ ﺑــــﺪاﻧـﯽ ﭼـﻪ ﻣـﯽ ﮔـﻮﯾـﻢ
دﺧـﺘـﺮ ﺑـﺎﺷـﯽ ﺗـﺎ دراﯾـﻦ ﺷـﻬـﺮ ﮔـــــــــﺮگ زﻧـﺪﮔــﯽ ﮐـﻨـﯽ
ﻫـﻤـﺎن ﺟـــــــﺎﯾـﯿـﮑـﻪ ﺑـﺎ ﻫـﺮ ﻧـــــﮕﺎﻩ
ﺗــــﻮ را ﺗـﻌﺮﯾـﻒ ﻣـﯽ ﮐـﻨـﻨـﺪ اﮔــﺮ مرام بگذاری
ﻣـﺮاﻣــــــــﺖ را ﻧـــﻔـﻊ ﻣـﯽ داﻧـﻨـﺪ اﮔـﺮ ﺧــــﻮﺑـﯽ ﮐـﻨـﯽ
ﻟـﺒـﺨـــﻨـﺪ ﺑـﺰﻧـﯽ
ﺷـــــﺎدی ﮐـﻨـﯽ ﺗــــﻮ را ﻧـﺎﭘـﺎک ﻣـﯿــــﺪاﻧـﻨـﺪ
اﯾـﻨـﺠـﺎ ﺟـﺎﯾـﯽ ﺳـﺖ ﮐـﻪ
ﻫـــــﻤـﻪ ﭼـﯿـﺰت را ﻣـﯽ ﺷـﻤـﺎرﻧـﺪ
ﭘـﺲ دﺧـﺘـﺮ ﺑـﺎش ،ﺧــــﻮدت ﺑـﺎش
ﺑـﮕـﺬار ﮔـﺮگ ﻫـﺎی ﺷـﻬـﺮ ﻫـــــﺮ ﭼـﻪ ﻣـﯽ ﺧـﻮاﻫـﻨـﺪ ﺑــــــﮕـﻮﯾـﻨـﺪ
دختری نباش که به مردی نیاز داره
دختری باش که مردی به اون نیاز داره
و این دو با هم خیلی متفاوتند
دخـــــــــتر که باشی هــــزار بار هم که بگـــــوید:
دوســــــتت دارد!
باز هم خــــــواهی پرســــید:
دوســــــــتم داری؟
و ته دلت همیشــــــه خواهــد لــرزید!
ilami. Blog.ir وبلاگ ایلامی بانوان وبلاگ نیم فوتبال بانوان ایران
دریافت
عنوان: pdfتا ته دنیا
حجم: 1.67 مگابایت
توضیحات: تا ته دنیا داستان کوتاه pdf
دریافت
عنوان: pdfعروس سفارشی رمان عاشقانه
حجم: 3.44 مگابایت
توضیحات: عروس سفارشی، رمان عاشقانه pdf
دریافت
عنوان: مجله ادبی چوک شماره 59
حجم: 7.21 مگابایت
توضیحات: مجله اینترنتی ادبیات داستانی چوک 59
دریافت
عنوان: pdfمجله الکترونیکی ادبی چوک شماره 58
حجم: 6.82 مگابایت
توضیحات: ادبیات داستانی مجله اینترنتی چوک 58
دریافت
عنوان: pdfمجازی رمان عاشقانه نسل عاشقی
حجم: 756 کیلوبایت
توضیحات: نسل عاشقی رمان عاشقانه pdf
دوجنسه ی اجاره نشین :: رمان اندروید
نخستین نمونه رسمی از نگارش حروف پارسی کهن(آرامی)
دریافت
عنوان: مجله ادبی الکترونیکی چوک شماره 58
حجم: 5.12 مگابایت
توضیحات: pdf مجله ادبیات داستانی چوک 58